میگفت کارفرمای من حضرت زینب(س) است
گفتوگو با برادر و پدرخانم شهید «سید داوود بیطرف» که استاد حوزه علمیه دمشق، کارمند سفارت ایران و بیش از 2 دهه امام جماعت حرم حضرت زینب(س) و رقیه(س) بود و سال گذشته در سوریه ترور شدنویسنده: مجید حسینزاده | روزنامهنگار
مترجم:

20 ساله بود که تصمیم گرفت به صورت داوطلبانه برای گسترش احکام تشیع به سوریه برود. حتی حضور گروه تروریستی داعش و جنایت های وحشیانهاش در آنجا هم باعث نشد که گامهایش سست شود و از هدفش دست بردارد. خطرات زیادی را در آن سالها به جان خرید اما باز هم در سوریه ماند تا در حد توانش به ایران و اسلام خدمت کند. تقریبا 23 سال در دمشق بود تا اینکه 25 آذر، در مسیر حرکت از دمشق به سمت بیروت مورد حمله تروریستی قرار گرفت. در این اتفاق، همسرش به شدت مجروح و خودش به درجه رفیع شهادت نائل شد. پیکر او چندین روز بعد، شناسایی شد و به وطن برگشت تا در خاک کشورش، آرام بگیرد. «اسماعیل بقائی» سخنگوی وزارت امور خارجه، شهادت حجت الاسلام سید داوود بیطرف کارمند محلی سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق را که بر اثر تیراندازی عناصر تروریست به خودروی وی در دمشق به شهادت رسید، به خانواده وی و مردم ایران تبریک و تسلیت گفت و این اقدام جنایتکارانه را بهشدت محکوم کرد. شهید سید داوود بیطرف بیش از 2 دهه ساکن سوریه و امام جماعت حرم حضرت زینب(س) و رقیه(س) بود. او کارمند محلی سفارت جمهوری اسلامی و استاد حوزه علمیه دمشق هم بود. در پرونده امروز زندگیسلام با برادر بزرگترش «سید حسامالدین بیطرف» درباره خاطراتش از این شهید و سبکزندگی او، گفتوگویی داشتیم که در ادامه خواهید خواند. همچنین در پایان، «پیوندیان» پدرخانم شهید هم درباره خاطرات خودش و دخترش از سید داوود میگوید.

بهعنوان اولین سوال از برادر بزرگتر شهید بیطرف میپرسم که ماجرا و دلیل رفتن سیدداوود به سوریه چه بوده که میگوید: «او متولد سال 1360 بود و تقریبا 20 ساله بود که تصمیم گرفت به سوریه برود. قبل از رفتن به سوریه، ازدواج کرده بود. او هم به عنوان مدرس و استاد حوزه علمیه و هم برای یادگیری از سمت جامعه المصطفی به سوریه رفت. بنابراین دلیل اول و اصلی رفت و آمدش به آنجا یک مورد درسی بود. آنجا در راستای گسترش احکام تشیع فعالیت داشت و با مجموعه جامع المصطفی العالمیه همکاری میکرد. البته چون به صورت آزاد رفته بود، برای امرار معاشش کار هم میکرد. بعدها در قسمت مراجعات دفتر مقام معظم رهبری هم مشغول شد. از عشیرهها و طوایف و اعراب و گاهی مهاجرین و خود سوریها به آنجا مراجعه میکردند و چون تسلط به زبان عربی محلی داشت، به عنوان یک نیروی حاذق و کاربلد شناخته میشد. یادم هست در همان مدت کوتاه با طوایف و عشیرههای مختلف سوریه ارتباط خوب و مثبتی برقرار کرد».
از خودگذشتگیاش در سوریه قابل توجه بود
از برادر شهید میپرسم که بعد از حضور داعش در سوریه، سیدداوود تصمیم نگرفت که به ایران برگردد که میگوید: «من در زمان داعش به مناسبت شهادت حضرت رقیه(س)، سفری به سوریه داشتم. یکسری از خاطراتی را که درباره او شنیده بودم آنجا با چشم خودم دیدم. موضوعی که آنجا حائز اهمیت بود و توجه من را جلب کرد، از خودگذشتگی قابل توجه سید داوود بود. برادرم در آنجا رسما عبا و عمامه را کنار گذاشته بود و حتی برای حفظ امنیت دفتر، کشیک میداد. آنجا شیفت میداد تا امنیت دفتر حفظ شود. من شخصا سابقه فعالیت در بسیج و فعالیتهای مذهبی و فرهنگی با برادرم را داشتم اما این موارد که به ایثار و شهادت منجر میشود، تجربه نداشتیم».
رفتم سوریه و گفتم بدون تو برنمیگردم
به سیدحسامالدین میگویم در این سالها پیش نیامد که از برادرتان بخواهید با توجه به شرایط سوریه و حضور گروه تروریستی داعش در آنجا به ایران برگردد که میگوید: «اتفاقا یکسال که شرایط خیلی خطرناک شده بود، رفتم سوریه و در دفترش نشستم و گفتم که داداش، تا شما نیای، من برنمیگردم ایران. یعنی تنهایی برنمیگردم. به او گفتم که خانواده ما، در حال حاضر آمادگی شهادت شما را ندارد. او هم نشست و خیلی مفصل با من درباره اهمیت حضورش در آنجا صحبت کرد. من هم سفت واستاده بودم که بدون تو به ایران برنمیگردم. ایشان بعد از یک صحبت خیلی طولانی که ما با هم در حرم حضرت زینب(س) بودیم، در نهایت گفت که من با این خانم قرارداد بستم و ایشان کارفرمای من شدند و به ایشان گفتم شما باید من را رد کنید تا برگردم. بنابراین اگر که ایشان بخواهد، من برگردم، برمیگردم وگرنه که همینجا هستم حتی اگر به قیمت شهادتم تمام بشود. خانوادهاش هم به این موضوع الفت پیدا کرده بودند. چه در زمانی که پسرش کوچکتر بود، چه بعدش که کم کم بالاخره به سن و سالی رسید که می فهمید، آنها هم با این قضیه عجین شده بودند و خودشان را ذوب در حرمین شریفین دو عمه جانمان میدیدند. برادرم قبل از رفتن به سوریه، ازدواج کرده بود. پسرش هم متولد قم است. قبل از رفتن به سوریه، یک مدتی در قم بودند. بعد با خانواده به سوریه رفتند».

بخشی از خاطراتش در کتاب «مقاومت زینبیه» است
«بعد از موضوع عدم ثباتی که در سوریه در زمان داعش اتفاق افتاد، تنها دفتری که از ایران در آنجا فعال ماند دفتر مقام معظم رهبری بود. برادرم قبل از حضور داعش در سوریه، برای حضور در قسمت مراجعات دفتر مقام معظم رهبری دعوت به کار شده بود و در زمان جنایتهای این گروه تروریستی، باز هم به عنوان مسئول مراجعات به حفظ دفتر مقام معظم رهبری اهتمام ورزید». سید حسامالدین با این مقدمه میافزاید: «یک کتابی هست به اسم کتاب مقاومت زینبیه که در آن با برادرم مصاحبه شده است و در بخشی از کتاب به خاطراتش از حضور در سوریه و فعالیتهایش اشاره شده است. در برشی از این کتاب که مصاحبه با شهید سیدداوود بیطرف است، نوشته شده: «سال ۹۰ با دعوت آیتا... حسینی، بهعنوان مسئول مراجعات مردمی دفتر مقاممعظمرهبری در سوریه، به زینبیه آمدم. همینکه جا افتادم، در سفر بعدی دست همسر و پسر دوسالهام را گرفتم و با هم آمدیم زینبیه و خانهای درست روبهروی دفتر اجاره کردیم. روال کاری مشخصی داشتم؛ صبحها امام جماعت مصلای حرم حضرتزینب(س) بودم، بعد میرفتم دفتر و کارها شروع میشد. حاجآقا مراجعات فوقالعاده زیادی داشتند از همۀ طیفها؛ شیعیان سوری و دیگر کشورها که برای زیارت میآمدند، برای سؤالات شرعی و بحث وجوهات و حتی بیان مشکلات خودشان میآمدند و ما هم به سفارش حاجآقا، سعی میکردیم کار همه را راه بیندازیم. ظهرها یکی دو ساعت میرفتم خانه، ناهار میخوردم، استراحتی میکردم و مجدد برمیگشتم دفتر تا غروب». برادرم سالها در سوریه به انجام این امور مشغول بود».
به معنای واقعی یک عالم عامل و مجاهد بود
سید حسامالدین درباره بارزترین ویژگی شخصیتی شهید که خیلی در ذهنش مانده، میگوید: «اخوی توفیق فراگیری درس طلبگی را از دوران راهنمایی داشت و در حس و حال اسلام ناب محمدی از همان سالها قرار گرفته بود. ما از طرف مادری نوه حاج احمد آقای طباطبایی یزدی هستیم و از سمت پدری هم، پدربزرگم از تجار و کسبه بنام مشهد هستند. این شجره طیبه باعث شد که این اخوی ما خلاصه بیشتر به موضوعات دینی بپردازند و ادامه دهنده مسیر پدربزرگمان باشند. درباره خصوصیات اخلاقی ایشان، من سالهای سال به دوستان و رفقایمان و حتی به خود ایشان میگفتم که بزرگترین ویژگی که درباره شما وجود دارد، این است که عالم عامل هستید و آن چیزهایی که میگویید را خودتان انجام میدهید. من فکر میکنم این جمله عالم مجاهد فی سبیلا... بر همه ابعادش، قابل توصیف برای اخوی هست. ما یک متنی را در پایین عکس ایشان بعد از شهادتشان زدیم به عنوان آخرین شهید مدافع حرم. این را از این باب گفتیم که ایشان در روز سقوط سوریه به شهادت رسید و در روزی به این فیض نائل شد که دیگر تقریباً بساط شهادت در سوریه برچیده شده بود. ایشان آخرین شهید در مسیر مدافعان حرم بود».

به 12 سال مقتلخوانی در حرم حضرت رقیه(س) مباهات میکرد
«ایشان علاوه بر این که بیش از 2 دهه امام جماعت حرم حضرت رقیه(س) و حرم حضرت زینب(س) بود، یک توفیق بزرگ دیگر هم داشت. اعراب یک عقاید خاصی دارند یعنی مثلاً شما نمیتوانید در دو سال متوالی، یک کاری را در حرمین شریفین انجام بدهید. اما ایشان حداقل ۱۰یا ۱۲ سال توفیق مقتلخوانی در روز عاشورا در حرم حضرت رقیه(س) را داشت و این به دعوت خود مردم سوریه بود. این که هر ساله این توفیق نصیبشان میشد به عنوان منبری مقتلخوانی حضرت رقیه(س)، از مسائلی بود که به آن مباهات میکرد».
قبل از شهادت، هر 3 ماموریتش را انجام داده بود
برادر بزرگتر شهید بیطرف درباره نحوه شهادت سیدداودد میگوید: «اخوی یک هفته قبل از شهادت در تهران بود. به دعوت سفیر سوریه و به این دلیل که یک مقداری کار بر زمین مانده در سوریه داشتند که تقریبا توانایی انجامش به جز آقا سید از دست کسی برنمیآمد، تصمیم میگیرد که با خانمش بروند آنجا تا آن کارها که 3 ماموریت مهم بوده، بلاتکلیف نماند و انجام شود. البته خودش گفت که استخاره هم گرفته و خوب آمده است. در سوریه، 3 ماموریتشان را انجام میدهند و بعد از این که کارشان تمام میشود، دوستانشان هم تقریباً همه راهی شده بودند تا به سمت لبنان بروند. وقتی میآیند از جاده سوریه به لبنان، در ابتدای جاده خروجی سوریه، ایشان و همسرش مورد اصابت حمله تروریستی قرار میگیرند. یعنی به احتمال زیاد با برنامه هدف از پیش تعیین شده مواجه میشوند. در آن حمله، خودش به شهادت میرسد و خانمشان در تهران همچنان تحت درمان هستند».
همه جای خالیاش را احساس میکنند
سیدحسام الدین درباره حال و هوای خودش و خانواده و دوستان بعد از شهادت سید داوود میگوید: «ما به خاطر مسائل امنیتی، خیلی در ارتباط با برادرم از زمان داعش، با احتیاط عمل میکردیم و او معمولا با خطهای مختلف با ما تماس میگرفت. نه این که بگویم انتظار شهادت او را نداشتیم ولی او خیلی باصفا بود. برای همین، این روزها خیلی جای خالیاش را احساس میکنیم. نه فقط برای من و خانوادهاش، برای همه عزیزانی که او را می شناختند یا همکار او بودند، این دلتنگی هست. بعضی اوقات همکارهایش با ما تماس میگیرند که ما دلمان برای آقا سید تنگ شده، گفتیم زنگ بزنیم و صدای شما را بشنویم تا آرام شویم».
دخترم میگفت انسانیت این مرد حد و اندازه ندارد
پدر خانم شهید بیطرف از روز خواستگاری، خاطرات دخترش و پدربزرگ سیدداوود میگوید
«پیوندیان» که پدر همسر شهید سیدداوود بیطرف است، پدربزرگ او را هم سالها میشناخته است. به همین دلیل، در ابتدای صحبتهایش خاطرهای از حاج آقای طباطبایی یزدی میگوید: «من یک خاطرهای از پدربزرگ ایشان دارم به نام حاج احمد آقای طباطبایی یزدی. امام جماعت مسجد قفلگرها و تکیه گدای علی(ع) بود. ما آن زمان فردی داشتیم که از اراذل محله ما بود. یک روز حاج احمد از مسجد بیرون آمد، دید که این فرد مشروب زیادی خورده و چاقو دستش است. صاحب یک گاری که هندوانه فروش بود، از ترس به خودش میلرزید و این فرد هم با چاقو هندوانه را به این طرف و آن طرف پرت میکرد. حاج احمد رفت جلو و یک سیلی محکم به گوش او زد. وقتی او نگاه کرد تا ببیند چه کسی در گوشش زده، دید که حاج احمد است. سرش را انداخت پایین و حتی جرئت این که به حاج آقای طباطبایی نگاه بد هم بکند، نداشت. شهید بیطرف، نوه چنین پدربزرگی بود».

میگفت در کنارش خوشبختم
«پیوندیان» درباره نظر دخترش درخصوص سالها زندگیمشترک با شهید میگوید: «دخترم با شهید بیطرف زندگی خیلی خوبی داشت. پسری دارند به اسم محمد مهدی که 17 ساله است. گاهی من با دخترم که صحبت میکردم، به او میگفتم که بابا این ۱۴، ۱۵ سال غربت باید خیلی به تو سخت گذشته باشد اما او میگفت بابا، این مرد اینقدر اصالت و انسانیت دارد که حد و حساب ندارد و من در کنارش خوشبختم. من هم خودم باور دارم که بهترین بود. من هنوز باور نمیکنم که این فرد از کنار ما رفته است. هنوز با این که بیش از 3 ماه گذشته ولی صحبت شهادت ایشان که میشود، من پشتم میلرزد».
مردم سوریه فوق العاده دوستش داشتند
او درباره خاطراتش از سفری که به سوریه رفته، میگوید: «من خودم دیدم که مردم سوریه فوقالعاده دوستش داشتند. من با ایشان که میرفتم طرف حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س)، فروشندهها در بازارهای اطراف حرم، مشتریشان را رها میکردند که بیایند و با سید یک سلام و علیکی بکنند. او به کسی اجازه نمیداد که کارهای شخصیاش را انجام بدهد. خودش همه کارهایش را انجام می داد. من از انسانیتهای این مرد اگر چیزی خواسته باشم بگویم، یک کتاب میشود».
در روز خواستگاری از من پرسید که چه میخواهید؟
از پدرخانم شهید بیطرف میخواهم که از روز خواستگاری سیدداوود از دخترش بگوید که اینطور توصیف میکند: «وقتی با خانوادهاش به خواستگاری دخترم آمدند، از من پرسیدند که شما چه میخواهید؟ گفتم من یک اصالت میخواهم و یک نجابت که با حضور شما، احساس میکنم که این اصالت و نجابت وجود دارد و چیز دیگری هم نمیخواهم. بعد گفتند آقا مثلاً خانه، حج و ...، گفتم اگر توانش باشد برای دخترم فراهم میکند اما من برای او تعهد ایجاد نمیکنم چون شاید نتواند».
خانمش 4 گلوله خورده و حالش خوب نیست
«پیوندیان» درباره وضعیت دخترش که در این حمله تروریستی مجروح شده، میگوید: «خانمش چهار تا گلوله خورده و هنوز حالش خوب نیست. از نظر روحی هنوز باورش نشده که این اتفاق برایشان افتاده است. به اعتقاد من، سید داوود مدیون خانمش هم هست. دخترم تمام عمرش را در غربت بود و تحمل کرد». او در پایان میگوید: «ما به شهید بیطرف مدیونیم، یعنی شهر و کشور به او مدیونیم چون تمام تلاشش را در آن جا انجام داد تا برای کشورش قدمی بردارد و میتوانست بیتفاوت باشد و به ماموریت آخر نرود».
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین