حق با بهتاش بود یا نقی؟
سکانس درگیری لفظی بهتاش با داییاش در پایتخت سروصدای زیادی در شبکههای اجتماعی به راه انداخت؛ هرچند با آشتیشان ختم به خیر شد اما از منظر روانشناسی چند درس مهم داشتنویسنده: زهرا فولادی | روانشناس
مترجم:
همه در کمپر ارسطو نشستهاند که یک اتفاق، جرقهای برای شروع یک بحث خانوادگی میشود. در این سکانس بهتاش به نقد بیرحمانه سبک زندگی نقی معمولی در مقام دایی و بزرگ خانواده میپردازد که از سوی هما با واکنش همراه میشود و عصبانیت فهیمه را هم به همراه دارد. پایان ماجرا هم با سیلی مادر بهتاش به او و گریههایش تمام میشود که اشک ببینده را هم درمیآورد. این سکانس از منظر روانشناسی چند درس مهم دارد که در تلاش میکنیم در این مطلب به آنها اشاره کنیم.
خارجشدن مسیر گفتوگو با خشم کنترلنشده بهتاش
در این سکانس، بهتاش با عصبانیت و هیجان از برخی اتفاقات گذشته گلایه میکند. این واکنش او، اگرچه برای برخی از مخاطبان قابل درک است و حتی ممکن است بازتابی از زخمهای قدیمی و تلنبار شده باشد اما نباید نادیده گرفت که خشم کنترلنشده، گفتوگو را از مسیر سازنده خارج میکند.
اشتباه نقی و بقیه
از سوی دیگر، واکنش نقی و اعضای خانواده هم چندان منطقی نیست؛ آنها بهجای شنیدن دقیق و همدلانه، وارد فضای احساسی و تدافعی میشوند. خاطرات کهنه زنده میشود، بغضها سرباز میکند و در نهایت، فضای گفتوگو بهجای رسیدن به فهم متقابل، به چالش کشیده میشود. در روان شناسی، این وضعیت را «واکنش هیجانی» مینامند؛ زمانی که بهجای مواجهه عاقلانه با انتقاد یا دردهای بیانشده، احساسات مدیریتنشده مسیر تعامل را به انحراف میکشانند.
نادیده گرفتن تلاشهای والدینمان
تجربه احساس کمبود در زندگی، بهویژه از سمت والدین، برای بسیاری از افراد امری ناخوشایند اما رایج است. این احساس میتواند ناشی از عدم دریافت محبت، تأیید، یا حتی حضور حسی و عاطفی والدین در مواقع حساس زندگی باشد. بسیاری از ما در دورههایی از زندگیمان، بهویژه در دوران کودکی یا نوجوانی، در جست وجوی نوعی از توجه و حمایت بودهایم که گاه به شیوهای که ما نیاز داشتیم، به دست نیامده است. در این مواقع، احساس نادیدهگرفتهشدن به شدت بر روان ما تاثیر میگذارد. در کنار این تجربه دردناک، در بیشتر موارد، آن چه بیشتر از همه ما را آزار میدهد، این است که معمولاً تلاشی که والدینمان برای ما انجام دادهاند، نادیده گرفته میشود. این وضعیت میتواند به یک فشار روانی شدید و بهصورت مزمن تبدیل شود که نهتنها بر روابط فردی ما با خانواده، بلکه بر روابط عاطفی و اجتماعیمان در بزرگسالی هم تاثیر منفی میگذارد. این فشار روانی میتواند به اشکال مختلف مانند افسردگی، اضطراب، یا حتی بروز رفتارهای پرخاشگرانه یا گوشهگیری در جامعه ظاهر شود.
بیان هیجانات به شیوه سازنده
هیجانها، برخلاف تصور رایج، نه مزاحماند و نه نشانهای از ضعف؛ بلکه پیامآورانی حیاتیاند که حامل اطلاعات دقیق از درون ما هستند. بسیاری از افراد که در بسترهای خانوادگی سرکوبگر یا آشفته رشد کردهاند، یاد نگرفتهاند که چگونه زبان هیجانات خود را بفهمند و آن را با دیگران بهروشی انسانی و مسئولانه در میان بگذارند. در چنین شرایطی، احساسات یا در درون باقی میمانند و به شکل علایم روانتنی بروز میکنند، یا در قالب خشمهای ناگهانی و کلمات تند بیرون میریزند. بیان سالم هیجان، مستلزم سه مرحلهی کلیدی است: نخست، آگاهی هیجانی، یعنی تشخیص دقیق آنچه در درون ما میگذرد؛ دوم، رمزگشایی از علت و منشأ آن احساس؛ و سوم، ترجمه آن به زبان ارتباطی قابل فهم برای دیگران. این فرایند، نه تنها نشانه بلوغ روانی، بلکه زیربنای روابط انسانیِ صمیمانه و روشن است.هیجان، وقتی بجا و با کلمات درست بیان شود، نه تنها فشار درونی را تخلیه میکند، بلکه نوعی احترام به خود و به رابطه ایجاد میکند؛ احترام به حقیقتِ درونی که دیگر لازم نیست پنهان یا تحریف شود. چنین بیانی، نوعی خودافشایی بالغ است که میتواند به ترمیم آسیبهای گذشته و ساختن ارتباطاتی عمیقتر در حال و آینده بینجامد.
بازنگری در تصویر ذهنی از گذشته
زمانی که به گذشته فکر میکنیم، معمولاً یک تصویر تکبعدی از والدین و تجربیات کودکیمان داریم. اغلب، این تصاویر شامل تصاویری هستند که بیشتر جنبههای منفی را برجسته میکنند. این روند ممکن است بهخاطر رنجهایی باشد که تجربه کردهایم، اما اگر کمی بیشتر به جزئیات و شرایط آن دوران فکر کنیم، خواهیم دید که در بسیاری از مواقع، والدین ما سعی کردهاند به بهترین نحو ممکن از ما حمایت کنند، حتی اگر روشهایشان با نیازهای ما همخوانی نداشته باشد. مثلاً پدری که به دلیل عدم آگاهی از روشهای صحیح ارتباطی، نتوانسته به ما نزدیک شود، شاید در سکوت خود تلاش کرده تا آینده بهتری برای ما بسازد. همین طور مادرانی که بهدلیل فشارهای اجتماعی یا اقتصادی، نتوانستهاند فضای عاطفی مناسبی برای فرزندانشان فراهم کنند، اما بدون هیچگونه چشمداشت، زندگی را اداره کردهاند. بررسی این جنبههای پنهان، کمک میکند تا تصویری واقعبینانهتر از والدین و دوران گذشتهمان داشته باشیم و از این طریق، خشم و ناراحتیهای خود را به آرامش تبدیل کنیم.

خارجشدن مسیر گفتوگو با خشم کنترلنشده بهتاش
در این سکانس، بهتاش با عصبانیت و هیجان از برخی اتفاقات گذشته گلایه میکند. این واکنش او، اگرچه برای برخی از مخاطبان قابل درک است و حتی ممکن است بازتابی از زخمهای قدیمی و تلنبار شده باشد اما نباید نادیده گرفت که خشم کنترلنشده، گفتوگو را از مسیر سازنده خارج میکند.
اشتباه نقی و بقیه
از سوی دیگر، واکنش نقی و اعضای خانواده هم چندان منطقی نیست؛ آنها بهجای شنیدن دقیق و همدلانه، وارد فضای احساسی و تدافعی میشوند. خاطرات کهنه زنده میشود، بغضها سرباز میکند و در نهایت، فضای گفتوگو بهجای رسیدن به فهم متقابل، به چالش کشیده میشود. در روان شناسی، این وضعیت را «واکنش هیجانی» مینامند؛ زمانی که بهجای مواجهه عاقلانه با انتقاد یا دردهای بیانشده، احساسات مدیریتنشده مسیر تعامل را به انحراف میکشانند.
نادیده گرفتن تلاشهای والدینمان
تجربه احساس کمبود در زندگی، بهویژه از سمت والدین، برای بسیاری از افراد امری ناخوشایند اما رایج است. این احساس میتواند ناشی از عدم دریافت محبت، تأیید، یا حتی حضور حسی و عاطفی والدین در مواقع حساس زندگی باشد. بسیاری از ما در دورههایی از زندگیمان، بهویژه در دوران کودکی یا نوجوانی، در جست وجوی نوعی از توجه و حمایت بودهایم که گاه به شیوهای که ما نیاز داشتیم، به دست نیامده است. در این مواقع، احساس نادیدهگرفتهشدن به شدت بر روان ما تاثیر میگذارد. در کنار این تجربه دردناک، در بیشتر موارد، آن چه بیشتر از همه ما را آزار میدهد، این است که معمولاً تلاشی که والدینمان برای ما انجام دادهاند، نادیده گرفته میشود. این وضعیت میتواند به یک فشار روانی شدید و بهصورت مزمن تبدیل شود که نهتنها بر روابط فردی ما با خانواده، بلکه بر روابط عاطفی و اجتماعیمان در بزرگسالی هم تاثیر منفی میگذارد. این فشار روانی میتواند به اشکال مختلف مانند افسردگی، اضطراب، یا حتی بروز رفتارهای پرخاشگرانه یا گوشهگیری در جامعه ظاهر شود.
بیان هیجانات به شیوه سازنده
هیجانها، برخلاف تصور رایج، نه مزاحماند و نه نشانهای از ضعف؛ بلکه پیامآورانی حیاتیاند که حامل اطلاعات دقیق از درون ما هستند. بسیاری از افراد که در بسترهای خانوادگی سرکوبگر یا آشفته رشد کردهاند، یاد نگرفتهاند که چگونه زبان هیجانات خود را بفهمند و آن را با دیگران بهروشی انسانی و مسئولانه در میان بگذارند. در چنین شرایطی، احساسات یا در درون باقی میمانند و به شکل علایم روانتنی بروز میکنند، یا در قالب خشمهای ناگهانی و کلمات تند بیرون میریزند. بیان سالم هیجان، مستلزم سه مرحلهی کلیدی است: نخست، آگاهی هیجانی، یعنی تشخیص دقیق آنچه در درون ما میگذرد؛ دوم، رمزگشایی از علت و منشأ آن احساس؛ و سوم، ترجمه آن به زبان ارتباطی قابل فهم برای دیگران. این فرایند، نه تنها نشانه بلوغ روانی، بلکه زیربنای روابط انسانیِ صمیمانه و روشن است.هیجان، وقتی بجا و با کلمات درست بیان شود، نه تنها فشار درونی را تخلیه میکند، بلکه نوعی احترام به خود و به رابطه ایجاد میکند؛ احترام به حقیقتِ درونی که دیگر لازم نیست پنهان یا تحریف شود. چنین بیانی، نوعی خودافشایی بالغ است که میتواند به ترمیم آسیبهای گذشته و ساختن ارتباطاتی عمیقتر در حال و آینده بینجامد.
بازنگری در تصویر ذهنی از گذشته
زمانی که به گذشته فکر میکنیم، معمولاً یک تصویر تکبعدی از والدین و تجربیات کودکیمان داریم. اغلب، این تصاویر شامل تصاویری هستند که بیشتر جنبههای منفی را برجسته میکنند. این روند ممکن است بهخاطر رنجهایی باشد که تجربه کردهایم، اما اگر کمی بیشتر به جزئیات و شرایط آن دوران فکر کنیم، خواهیم دید که در بسیاری از مواقع، والدین ما سعی کردهاند به بهترین نحو ممکن از ما حمایت کنند، حتی اگر روشهایشان با نیازهای ما همخوانی نداشته باشد. مثلاً پدری که به دلیل عدم آگاهی از روشهای صحیح ارتباطی، نتوانسته به ما نزدیک شود، شاید در سکوت خود تلاش کرده تا آینده بهتری برای ما بسازد. همین طور مادرانی که بهدلیل فشارهای اجتماعی یا اقتصادی، نتوانستهاند فضای عاطفی مناسبی برای فرزندانشان فراهم کنند، اما بدون هیچگونه چشمداشت، زندگی را اداره کردهاند. بررسی این جنبههای پنهان، کمک میکند تا تصویری واقعبینانهتر از والدین و دوران گذشتهمان داشته باشیم و از این طریق، خشم و ناراحتیهای خود را به آرامش تبدیل کنیم.
10 صفحه آخر
پربازدیدترین اخبار