آق کمال کافی شاپ می‌رود

نویسنده:

مترجم:

زمان نامزدی، عیال خیلی اهل کافی شاپ رفتن بود. او زمان آرزونی بود و هرچی مخوردِم فوقش 50 تومن مِرفت. بعد از ازدواج تا مدتی همی عادت ره داشتِم ولی کم‌کم همه چیز گیرون رفت. جوری که یَگ کافی شاپ رفتن کمتر از 150 تومن نِمشد. خلاصه مایَم سعی کردِم ای عادت ره فراموش کنِم. تا چند روز پیش که عیال گفت هوس کافی شاپ رفتن، کردُم. گفتُم حالا عیب نِدره، یَگ بار که هزار بار نِمره. ورخاستِم شال و کلاه کردِم و رفتِم یَگ کافی شاپ جینگول تو محله‌مان. یَگ زمانی کل مشهد مثلا سه تا کافی شاپ داشت، ماشالا الان تو هر کوچه چهار تا کافی شاپ وا رفته. خلاصه رفتِم نشستِم و سفارش دادِم. بماند که از دود سیگار داشتِم خفه مِرفتم و ازبس چراغاش کم بود، همدیگه رم نمدیدِم. حالا جالبه که جمع سن همه مشتریا به سن ما دو نفر نِمرسید! خلاصه دو تا چیز سفارش دادِم با یَگ چیزکیک. انصافا خوشمزه بود. یَگ ساعتی نشستِم و اختلاط کردِم و به عاشقانه‌های فنچ‌ها و مرغ عشق‌های دور و برمان گوش دادِم و خندیدِم. ورخاستُم حساب کنِم که هم فیش ره گذاشت جلوم، انا حالا خوب رفت. تو او تاریکی کورمال کورمال نگاه کردُم، پرسیدُم ای به ریاله یا به تومن؟ پسره انگار دِره با آقاجانش حرف مِزنه، گفت به تومنه پدرجان. جان؟ سریع کارت کیشیدُم و تا بیشتر از ای خجالت نکشیدُم دست عیال ره گیریفتُم و در رفتِم. تو راه بهش گفتُم چقدر رفته، جوری قاطی کرد که نزدیک بود بره پسره ره له و لَورده کنه. بعد از گذشت چند روز هنوز مِگه: «خودم همینا رو تو خونه مجانی درست می‌کردم، پولش رو هم می‌رفتیم گوشت چرخ‌کرده می‌خریدیم.» ایم از ای.
10 صفحه اول