
میانهروی صرفا به معنی یافتن یک نقطه میانی در بین دو قطب مخالف و جای دادن فرصتطلبانه خودتان در آن نقطه نیست. همچنین میانهروی به معنی یک نوع بیتفاوتی آرام و بیدغدغه هم نیست. اینکه یک نفر رویکردی ملایم و معتدل داشته باشد که در آن خبری از بروز امیال متضاد یا ایدههایی که رقیب ایدههای دیگراناند نباشد، ربطی به میانهروی ندارد. برعکس میانهروی بر پایه یک نوع آگاهی نسبت به اجتنابناپذیر بودن وقوع کشمکش و درگیری بنا میشود... یک آدم میانهرو میتواند تعداد نامتناهی از ظرفیتهای متضاد و متناقض داشته باشد. او میتواند نسبت به دو سر هر یک از این طیفها پرشور و حرارت باشد، میتواند هم در ظرفیتش برای بروز خشم با حرارت باشد و هم میتواند اشتیاق بیپایانی برای نظم و انضباط داشته باشد... یک فرد میانهرو میتواند با وجود تمام این نقاط افتراق و تمایلات متضاد، زندگی منسجمی داشته باشد، به شرط آنکه بتواند مجموعهای از نقاط تعادل و نسبتهای مشخص را بیابد... میانهرو میداند که هیچ نتیجه نهایی برای این کشمکشها وجود ندارد. موضوعات بزرگ تنها با در نظر گرفتن یک قاعده یا یک دیدگاه قابل رفع و رجوع نیستند. مدیریت کردن مانند سفر دریایی در توفان است؛ وقتی قایق به سمتی کج میشود باید وزنت را روی سمت مخالف بیندازی، مدام باید خودتان را با شرایط تنظیم کنید و تنظیم کنید تا بتوانید درون و بیرونتان را از تغییر مصون دارید.
برگرفته از کتاب «جاده شخصیت»، اثر دیوید بروکس