قلبی که در آن زیسته‌ام

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​نگاهی به کتاب «عنصر غمگین ماه» به قلم بیتا علی‌اکبری
 «در جنگ/ هر چه را از دست بدهی
 در خیابان / چشمانت دنبال یک دوست می‌گردد
تا عمرت را طولانی‌تر کند...»
دیالوگ معروفی در فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» وجود دارد که در آن فرمانده خطاب به سربازش که خبر خوبی از پایان جنگ آورده، می‌گوید: «امید، چیز خطرناکیه سرباز.»
سطرهایی که در ابتدای متن آمده شعری از بیتا علی‌اکبری است. این سطرها دقیقاً مصداق همان جمله معروف فیلم است که امید را در ناامیدی توصیف کرده است.
در شعر علی اکبری اگرچه بخش اول غمگین و ناامیدکننده است،اما در بخش دوم سکانس از فضای  جنگ  به خیابان تغییر کرده و شاعر مثل یک کارگردان نور و تصویر را بر کلمه «دوست»، تنظیم می‌کند تا هم نیمه‌پر لیوان را دیده باشد و هم همراه با مخاطبانش فرود امنی را تجربه کنند.
به شعر دیگری از بیتا علی‌اکبری دقت کنید:
«به تو فکر می‌کنم / و تمام کشتی‌هایی / که در دل طوفان‌زده شب/ در پیچ‌وتاب امواج گیرکرده‌اند/ به‌سلامت به بندر، بازخواهند گشت.»
یک سرخوشی ناشی از فکر کردن به کسی که انتظارش را می‌کشی و همزمان، فرورفتن در خلسه‌ای طولانی و درنهایت خوش‌بین بودن به هر آن چه قرار است اتفاق بیفتد.
بیوه درخت پرتقال
علی اکبری در «عنصر غمگین ماه» شاعری است که وقتی اندوهی بر او نازل‌شده به‌جای آن که زانوی غم بغل بگیرد و اشک بریزد، شعر نوشته است.
او گاهی حواسش را به‌درستی پرت کرده و به‌جای کلمه‌ها، غم‌ها را با یکدیگر ترکیب می‌کند تا بهترین بهره‌برداری ممکن را از غم کرده باشد:
«این سنگ را از سر راه من بردار/ تا غمخوار من باشی/ مردی بدخلق/ که مشخص نمی‌کند/ با صبح‌هایی که بیدار می‌شود/ چه کند؟/ چکار می‌شود کرد/ برای بیوه درخت پرتقال/ وقتی در شیشه مربا خواب است؟»
اندوهگین‌تر و درعین‌حال شادتر از تصویر آخری را که در شعر ارائه می‌شود و رنگ نارنجی از لا به لای کلمه‌ها بیرون می‌زند،آیا می‌شود از شاعر این سطرها انتظار داشت؟
 غم و شادی توأمان در شعر
علی‌اکبری در شعرهایش نه‌تنها امید را از دل نومیدی بیرون می‌کشد، بلکه در اغلب سطرها شادی را نیز در اندوه می‌جوید و از این که نیمی از رخ شعرش غمگین و نیمرخ دیگرش شاد باشد، اصلاً ابایی ندارد.
شادی برای او «خوردن دم‌نوش پونه» است که بوی خوشش از کلمه‌ها بیرون می‌زند، با «کارگرهایی که گوش‌به‌زنگ درو هستند.»
علی‌اکبری کوشیده در شعرهایش غمی را به نمایش بگذارد که نه‌تنها واقعی است، بلکه آن را با تمام وجود لمس کرده است:
«با کیسه‌های آرد/ زیراندازی دوخت/ برای نشستن در مزرعه/ خوردن دم‌نوش پونه/ با کارگرهایی که گوش‌به‌زنگ درو بودند/ آسیابان سررسیدش را زیرورو کرد / تا با النگوی شکسته/ حق‌الزحمه‌شان را پرداخت کند....»
حالا یا به‌واسطه زن بودن یا اصالتی روستایی است که این غم و شادی توأمان در شعر قابل‌هضم است و تصنعی نمی‌نماید.
حرف آخر این که بیتا علی‌اکبری در «عنصر غمگین ماه» (همان‌طور که از اسم این مجموعه پیداست و همان‌طور که کلمه «غمگین» بر پیشانی کتاب آمده است تا کنتراست جلد را حفظ کرده و به آن شخصیت ببخشد) به غم نگاهی عرفانی و گاه مقدس دارد و حزنی را روایت می‌کند که واقعی است و تا حدود زیادی برای مخاطب اش قابل‌لمس است:
«باید پاییز بیاید/ چیزی از دهان بیفتد/ چیزی به دندان‌گیر کند/ بزنی زیر گریه/ زیر تمام نامه‌هایی که نوشتی/دریانورد نبودم/دستم در پهلوی هیچ بادبانی نرفت/ تا امواج را ببینم / که بالای سرت شیر یا خط می‌اندازند/ اگر لامپ بودم / حتماً در پاییز روشن می‌ماندم/ تا چمدانت را ببندم/ تماشایت کنم/ کیلومترها دورتر از طلوع این شهر.»
«عنصر غمگین ماه» دومین کتاب بیتا علی‌اکبری است که آذرماه ۱۴۰۳ توسط انتشارات «واج» منتشر شده است.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین