رادیوی قدیمی
نویسنده:
مترجم:

هر روز صبح، پیرمرد رادیوی زنگزدهاش را روشن میکرد و کنار پنجره مینشست. از پشت شیشه، باغچه کوچک خانه را نگاه میکرد؛ همان باغچهای که سالها پیش با دستان خودش ساخته بود. امروز اما صدای گوینده خبر را میداد: «باران بهاری در راه است». پیرمرد لبخندی زد و آرام گفت: «باران که بیاید، گلهای یاس دوباره جان میگیرند». رادیو خشخش کرد، اما او اهمیتی نداد؛ همچنان منتظر بود شاید بیشتر از باران، به امیدی که در صدای گوینده بود.
10 صفحه آخر
پربازدیدترین اخبار
اخبار روز
مطالب برگزیده
اخبار برگزیده