گل‌های پژمرده

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​روزی مرد جوانی کنار خیابان پیرمردی را دید که در سکوت، گل‌های پژمرده‌ای می‌فروخت. دلش گرفت و نزدیک رفت. پرسید: «چرا این گل‌ها را می‌فروشید»؟ پیرمرد لبخند تلخی زد و گفت: «گل‌ها پژمرده‌اند، اما بوی محبت هنوز درونشان هست. کسی اگر با دل مهربان بخرد، برایش تازه می‌شوند.» مرد جوان داستان پیرمرد را باور نکرد؛ اما تمام گل‌ها را خرید و به رهگذران هدیه داد. سال‌ها بعد، هر گاه خودش در تنگنا قرار می‌گرفت، یاد آن گل‌های پژمرده می‌افتاد و می‌دید چطور مهربانی حتی در دل روزهای سخت، زندگی را جانی دوباره می‌دهد.
10 صفحه اول