ناگهان شعر

نویسنده:

مترجم:

​​​​​​​صائب تبریزی
 آن‎چنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا
آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است
آن‎چه از عمرِ سبک‌رفتار می‌ماند به جا
نیست غیر از رشته طول اَمَل چون عنکبوت
آن‎چه از ما بر در و دیوار می‌ماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گل‌چین ز گلشن خار می‌ماند به جا
رنگ و بوی عاریت پا در رکاب رحلت است
خار خاری در دل از گلزار می‌ماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست
پیش این سیلاب کِی دیوار می‌ماند به جا؟
غافل است آن‌ کز حیات رفته می‌جوید اثر
نقش پا کِی زان سبک‌رفتار می‌ماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش، کز او آثار می‌ماند به جا
زنگِ افسوسی به دستِ خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا
نیست از کردارِ ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا
ظالمان را مهلت از مظلوم، چرخ افزون دهد
بیشتر از مور این‎جا مار می‌ماند به جا
سینه ناصاف در میخانه نتوان یافتن
نیست هر جا صیقلی، زنگار می‌ماند به جا
می‌کِشد حرف از لبِ ساغر میِ پُر زور عشق
در دل عاشق کجا اسرار می‌ماند به جا؟
عیشِ شیرین را بوَد در چاشنی صد چشمِ شور
برگ، صائب! بیشتر از بار می‌ماند به جا
10 شماره آخر