خودمحوری ما انسانها
نویسنده:
مترجم:
دوتا ماهی داشتند با هم شنا میکردند که سر راهشان خوردند به یک ماهی پیرتر که داشت از آنور میآمد و برایشان سر تکان داد و گفت: «صبح به خیر بچهها! آب چطوره؟» یکیشان به آن یکی نگاه کرد و گفت: «آب دیگه چه کوفتیه»؟... منظور دم دستی داستان ماهیها این است که واقعیتهای بدیهی و در دسترس و مهم معمولاً همانهایی هستند که دیدن و حرف زدن دربارهشان از بقیه سختتر است... در تجربه آنی من از زندگی همه چیز این باور را در من تقویت میکند که مرکز مطلق جهان من هستم؛ واقعیترین، پررنگترین و مهمترین آدم جهان. ما خیلی کم از این خود محوری غریزی و بدوی حرف میزنیم چون برای جامعه نفرتانگیز است اما تقریباً در مورد همه ما و در اعماق وجودمان صادق است.
برگرفته از کتاب «این هم مثالی دیگر»
برگرفته از کتاب «این هم مثالی دیگر»
10 شماره آخر