امیرحسین و چراغ جادو

نویسنده: عفت زینلی | روزنامه نگار

مترجم:

​​​​​​​
نویسنده: ابراهیم حسن‌بیگی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
امیرحسین و خانواده‌اش در حال برگشت از سفر شمال به خانه هستند که امیرحسین یک چراغ جادو پیدا می‌کند. او صدای بچه غولی را که داخل چراغ قرار دارد، می‌شنود و با او صحبت می‌کند.
امیرحسین انتظار دارد بچه‌غول آرزوهایش را بلافاصله برآورده کند، اما بچه غول به او می‌گوید: «من یک بچه غولم که دوست بچه‌ها هستم. مخصوصاً به سراغ بچه‌هایی می‌روم که آرزوهای زیادی دارند و به آن‌ها کمک می‌کنم تا به آرزوهایشان برسند.»
پسر قصه ما چند بار بچه غول را مجبور می‌کند که آرزوهای او را برآورده کند برای مثال مبلغ زیادی پول برایش ظاهر کند یا به جای او انشایش را بنویسد. بچه غول به امیرحسین هشدار می‌دهد این کار عواقب بسیار بدی برایش دارد اما او گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست. حق با بچه‌غول است و امیرحسین هر بار در دردسر می‌افتد.
اگر می‌خواهید با ماجراهای امیرحسین و بچه غول بیشتر آشنا شوید، کتاب «امیرحسین و چراغ جادو» را بخوانید.
10 شماره آخر
پربازدیدهای خراسان آنلاین