پایان زندگی مجردی با زندگی سلام

نویسنده: زهرا فرنیا، طنزپرداز|

مترجم:

 یادش به‌خیر که یه زمانی حقیر در نقش دختری دم بخت توی همین ضمیمه «زندگی سلام» می‌نوشتم. هر قسمت به نوع و شیوه و ترفندی دنبال شوهر. کاسه شله زرد؟ شوهر. تصادف در راهروی دانشگاه؟ شوهر. خرید اینترنتی؟ شوهر. جریمه خودرو؟ هرچند بی‌ربط اما شوهر. اصلا شوهر در نگاهم بود و نه آن‌چه بدان می‌نگریستم.حتی از همین ستون هم بین خوانندگان شوهر بالقوه وجود داشت. پیامک پشت پیامک که خانم فرنیا اگر این‌قدر دنبال شوهری، این کیس هست و فلانی رو می‌شناسم و... ولی من به همه جواب منفی دادم. اول این که من یک دختر مستقلم که صبح به صبح قهوه‌ام رو کنار پنجره بارونی با پادکست روانشناسی -انگیزشی- جنایی صرف می‌کردم و ضمن گوشزد به خودم که به هیچ مردی نیاز ندارم، هدف‌های شخصیم رو تیک می‌زدم. دوم این که با وجود شوهر، شغلم در این روزنامه به عنوان دختر دم‌بخت به خطر می‌افتاد و جهانی از قلم شیوا و نامنظم من محروم می‌شد. 
سوم این که لعنتیا الکی می‌گفتن! فقط پیامک می‌دادن که فلانی رو سراغ داریم. اما آیا فلانی در جریان بود؟ آیا شماره فلانی هم ضمیمه پیام بود؟ نه!گذشت و سه‌هزار شماره بعد، من نبودم و شما هم رفتین دنبال زندگی‌تون. تصمیم گرفتم که رو خودم تمرکز کنم، روتین پوستی داشته باشم و یه رمان قطور بردارم بخونم. پس بالاخره رفتم دنبال یه چیز دیگه... همون شوهر، کی فکرشو می‌کرد بعد از ۳ هزار شماره بالاخره من دیگه واجد شرایط نوشتن یک ستون دم بختی ساده نباشم؟ البته شوهر داشتن دستاورد خاصی نیست و وقتی ازدواج کردم اصلا نگفتم که یه بنر تبریک بزرگ سرتاسر «زندگی سلام» بزنن، چون ما که شوهرندیده نیستیم. ولی خب به بهونه شماره ۳ هزارم خواستم بگم که خیال‌تون راحت باشه. من چون دیگه صادقانه نمی‌تونم داستان‌های دم‌بخت بودنم رو بنویسم، در خدمت‌تون نیستم.
10 صفحه اول