بنبست همیشگی وجود ندارد
رسول صدرعاملی در گفتوگو با خراسان، درباره فیلم تحسینشده «زیبا صدایم کن» بازگشت به عرصه کارگردانی و چالشهای روایت قصه نوجوان امروز روی پرده سینما، میگویدنویسنده: مائده کاشیان
مترجم:
سابقه رسول صدرعاملی در روایت مشکلات مربوط به دختران نوجوان، به سال 77 و «دختری با کفشهای کتانی» میرسد. او پس از این فیلم در ساخته بعدیاش «من ترانه 15 سال دارم» نیز قصهای را حول محور یک دختر نوجوان روایت کرد، این فیلم تحسین شد و نه تنها در کارنامه صدرعاملی، بلکه در سینمای ایران نیز به یکی از آثار ماندگار تبدیل شد. سهگانه این کارگردان خوشسابقه درباره مسائل دختران نوجوان با فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا» تکمیل شد. صدرعاملی در این آثار موفق، تصویری ملموس و پرجزئیات از دختران نوجوان و چالشهایی که آنها در زندگی و روابط خود تجربه میکنند، به تصویر کشید. این سینماگر سال 96 در فیلم «سال دوم دانشکده من» نیز بار دیگر سراغ دغدغه همیشگی خود رفت و سپس از کارگردانی فاصله گرفت، تا این که سال 1403 فیلم «زیبا صدایم کن» را با محوریت پدر و دختری جدامانده از یکدیگر جلوی دوربین برد و به واسطه این اثر بازگشت موفقی به کارگردانی داشت. این فیلم برگرفته از کتابی به همین نام نوشته فرهاد حسنزاده، سال گذشته در جشنواره فجر رونمایی شد و مورد استقبال قرار گرفت. «زیبا صدایم کن» که سیمرغ بهترین فیلم جشنواره 43 را از آن خود کرد، این روزها روی پرده سینما در حال اکران است. به بهانه نمایش این فیلم که قصهای بهروز و پرامید را با محوریت شخصیت نوجوان خود روایت میکند، با رسول صدرعاملی درباره دوری او از کارگردانی، تولید «زیبا صدایم کن»، چالشهای پرداختن به نوجوان امروز نسبت به دهههای گذشته و اهمیت بازنمایی روزنههای امید در سینما، گفتوگو کردیم.

چرا پس از فیلم «سال دوم دانشکده من»، حدود 8 سال فیلمی نساختید؟
طی همه این سالها، هروقت احساس کردم قصه، فکر یا ایدهای دارم که علاقه مند هستم آن را بیان کنم و لازم است گفته شود، فیلم ساختم. در واقع از آن فیلمسازان حرفهای نبودم که کارم فقط فیلمسازی باشد و بتوانم هر سال یک فیلم بسازم. ترجیح میدادم در حاشیه سینما مثلا در حوزه تهیهکنندگی کار کنم تا فیلمی که میسازم، فیلم خودم باشد. اثری که فکر میکنم مسئله روز جامعه است و خوب است ساخته شود، اگر هم من این قصه را روایت نکنم، هیچ کس دیگر هم نمیگوید، چون هرکسی سینمای خودش را دارد و حرف خودش را میزند. آخرین ساختهام «سال دوم دانشکده من» به دلایل مختلف، آن چیزی نشد که دلخواهم بود، به همین دلیل یک سکوت چندساله اتفاق افتاد تا اینکه رسیدم به رمان آقای فرهاد حسنزاده و پیشنهاد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چون این رمان سالها قبل نوشته شده، احساس کردم اگر در آن بازنگری اتفاق بیفتد طوری که چارچوب قصه حفظ، اما شرایط آن بهروز شود، میتواند فیلمنامه خوبی شود.
این که فیلمساز باسابقه و موفقی مانند شما بگوید آخرین ساختهام اثر ایدهآل خودم نبوده، حرف کمی نیست، از طرف دیگر با شوق فیلمسازی چه میکنید؟
هرکسی جهان ذهنی خاص خودش را دارد، نمیخواهم بگویم من بهتر هستم یا بدتر. به عنوان یک فیلمساز وقتی جذب قصهای شدم، روایت آن برایم شوقآور بوده، دوست داشتم که مشتاقانه به سمتش بروم و احساس کردم آن قصه از بین این همه داستان نگفته باید روایت شود. اینکه به من بگویند کارگردان، نویسنده یا تهیهکننده چندان مسئله من نیست، سینمای ایران را دوست دارم و مسئله من این است که در این سینما، تا جایی که میشود و در حد توان خودم، تاثیرگذار باشم.
یعنی ممکن است زمانی احساس کنید، به عنوان تهیهکننده فیلمهایی مانند «شنای پروانه» یا «جنگل پرتقال» میتوانید موثر باشید.
بله، مثلا «شنای پروانه» قصهای نبود که دغدغه من باشد، اما فیلم خوبی میشد یا حتی «جنگل پرتقال» قصهای نبود که دغدغه من شود، اما دغدغه جوانی مانند آرمان خوانساریان بود و میدانستم که حرف درست و ایده خوبی دارد، به همین دلیل سراغ آنها رفتم.
و مهمترین ویژگی «زیبا صدایم کن» که شما را به عرصه کارگردانی بازگرداند، چه بود؟
با توجه به شرایط اقتصادی - سیاسی مردم، شرایطی که در طول سالها به ما تحمیل شده و رنج اصلی هم روی دوش مردم بوده، احساس کردم سه شخصیت از همه جا رانده، مانده، لهشده و آخرخطی در این قصه وجود دارد؛ پدر گوشه یک آسایشگاه روانی، دختر گوشهای از یک خوابگاه و مادر در مسافرخانههای شهر و پشت فرمان اتوبوسها. چطور میشود این سه شخصیت را به صورت باورپذیر به یکدیگر رساند و دوباره امید را در آنها زنده کرد که به زندگی فکر کنند. این اصلیترین نکتهای بود که من را جذب قصه کرد. این که بتوانیم به این شخصیتها با همه شرایط سخت، دشوار و رنجآوری که دارند، بگوییم با سادهترین و دمدستیترین مسائل روزمره میشود حال خوب داشت.
فکر میکنید اکنون نیاز است که این حس را به مردم منتقل کنیم؟
امیدوارم که شرایط سیاسی و اقتصادی مردم به حدی خوب شود که دیگر چنین قصهای دیده و شنیده نشود، اما با توجه به شرایط موجود، همه حرف فیلم این است که آخر خط یا بنبست همیشگی وجود ندارد. مثل رودخانه که راه خودش را از بین سنگلاخها باز میکند، زندگی هم همین است دیگر، آدم باید راهش را پیدا کند و جلو برود.
و بخشی از وظیفه فیلمساز همین است که روزنه امید را نشان بدهد.
بله و البته کار بسیار سختی است. وقتی قصه درباره نوجوان است، تو با طیفی از تماشاگر سروکار داری که همه چیز را بیشتر از تو میداند، با اینکه سنشان خیلی کمتر است و به نظر میرسد که ما بسیار باتجربهتر هستیم، اما آنها خیلی شفافتر، صریحتر و بیشتر مطالبهگر هستند، بنابراین روی پرده سینما به آن بزرگی، نمیشود به آنها دروغ گفت! نمیشود شعارهای روزمره درباره رستگاری و خوشبختی را سر داد، نه! اینها کار نمیکند. نوجوان باید خودش و زندگی خود را روی پرده ببیند.
شما از دهههای گذشته تا به حال همواره در آثارتان به مسائل جوانان و نوجوانان پرداختید، اما چطور میشود به نوجوان امروز و دغدغههایش نزدیک شد؟
کافی است بینشان حضور داشته باشی و رابطهات را با آنها قطع نکنی، حالا یا واسطه فرزندان و آشنایان خود یا از طریق هنرجوهایی که علاقهمند به سینما و کار در این حوزه هستند. ممکن است درک آنها کمی سخت باشد، اما میشود تا حدودی آنها را فهمید، کافی است از آنها دور نیفتاد. نمیشود رفت یک گوشه نشست، قلم به دست گرفت و فقط به جهان ذهنی خود اعتماد کرد. باید کلمه به کلمه، پاراگراف به پاراگراف و توصیفات از زندگی را از خود این بچهها، رفتار و کردارشان دریافت کنی، به این ترتیب سعی کنی به آنها نزدیک شوی.
و شما به دلیل دغدغههایتان در این حوزه، آن تعامل را دارید؟
بله تا این لحظه، همیشه سعی خودم را انجام دادم، اما از این به بعد را نمیدانم، چون خیلی آدم را خسته میکند، البته نه اینکه ارتباط با آنها خستهکننده باشد، اینکه تو مدام باید مانند دوران روزنامهنگاری همه جا سرک بکشی ببینی کجا چه خبر است، چه کسی چه میگوید و چه میکند، این خستگی دارد.

به نظرتان نوجوان امروز چقدر میتواند با «زیبا صدایم کن» ارتباط برقرار کند؟
با توجه به تاثیری که تماشاگر در سینما از فیلم میگیرد، این اتفاق رخ داده است. وقتی در نظرات مخاطبان میخوانم که هنوز فیلم تمام نشده بود، دلم خواست به پدرم زنگ بزنم و بگویم او را دوست دارم، خیلی اتفاق مهمی است. همین که حس فیلم این باشد که تماشاگر یاد پدرش بیفتد، با او تماس بگیرد، صدایش را بشنود و بگوید دوست دارم، خوب است.
نکته دیگری که در بازخورد بسیاری از مخاطبان دیده میشود، حس و حال خوب فیلم است، با وجود این که قصه درد و رنجها را نیز روایت میکند.
بله تماشاگر اشک هم میریزد، اما اشک تلخ و غمانگیزی نیست، اشک شوق است و حس خوبی دارد.
سرنوشت «زیبا» و پدرش در کتاب متفاوت است و شما نگاه دیگری به قصه داشتید نه؟
بله کتاب طبق شرایط دوران خودش نوشته شده و من با احترام به فرهاد عزیز که نویسنده بسیار خوبی است به ویژه برای نوجوانان، این اجازه را از ایشان گرفتم که فرصت «برداشت کردن» از کتابش را به من بدهد، نه این که عینا آن را بسازیم. خوشبختانه آقای حسنزاده هم این قدر مناعت داشت که این اجازه و فرصت را به من داد که فیلم خودم را از روی کتاب ایشان بسازم.
آقای حیایی در نقش «خسرو» مردی که دچار بیماری روحی است، حضور درخشانی دارد. چه معیار و ملاکی برای انتخاب بازیگر این نقش داشتید؟
من قبلا در فیلم «شب» با امین کار کرده بودم و شناخت کافی از او داشتم که میتواند نقش را درک کند. وقتی «شعلهور» را دیدم، تواناییهایش در بازیگری کاملا مشخص بود. این که بتواند طوری جلوی دوربین راه برود، حرکت و صحبت کند که دنیای افسرده و درب و داغون آن آدمها را منتقل کند سپس از عمق این دنیا یک شادمانی و نشاط بیرون بکشد و به دختر خودش که مخاطب باشد القا کند، کار بسیار دشواری است و نیاز به تواناییهای یک بازیگر دارد. متاسفانه بازیگران ما فقط در سینمای ایران دیده میشوند، اما بسیاری از این بازیگران هر جای دنیا بودند درخشششان جهانی میشد، بازیگران قدرتمندی داریم و یکی از آنها هم امین حیایی است. هر نقش خودش میگوید که چه بازیگری را میطلبد، گاهی دو یا سه کاندیدا برای آن داری، گاهی هم فقط یکی و ما برای «زیبا صدایم کن» همین یک کاندیدا را داشتیم.
یعنی شما و گروه نویسندگان گزینههای جداگانه نداشتید؟
خیر، همه متفقالقول به امین حیایی رسیده بودیم، او قبل از پایان نگارش فیلمنامه در جریان شکلگیری کار بود و شوق و میل زیادی داشت که این نقش را به بهترین شکل ایفا کند، همین اتفاق هم افتاد.

«خسرو» نقش سختی بود، برای نزدیکی آقای حیایی به این نقش، اطلاعات فیلمنامه کافی بود یا از نزدیک با بیماران روحی ملاقات داشتند؟
باید از نزدیک این افراد را میدید، تحقیق میکرد و این کار را هم انجام داد. امین و گروه فلیمنامهنویسان، روزهای زیادی را در آسایشگاه رضاعی گشت زدند، با بیماران گفتوگو کردند، مطالعه و بررسی کردند تا احوالات بیماران را پیدا کنند. این آسایشگاه که یکی از آسایشگاههای روانی قدیمی تهران است، متعلق به پدر آقای کریستوف رضاعی (آهنگساز) است و خوشبختانه به دلیل آشنایی با کریستوف، این فرصت را داشتیم که در آنجا قدم بزنیم، با بیماران نشست و برخاست کنیم. هم من بیشتر متوجه شدم که چه چیزی میخواهم، هم امین کاملا درک کرد که چه چیزی را قرار است بازی کند، بنابراین سر صحنه دیگر مشکل جدی وجود نداشت.
سکانس مربوط به فرار «خسرو» با ماشین گشت ارشاد و آزاد کردن دختران، جالب بود و مخاطبان نیز در سالن سینما واکنش مثبتی داشتند، اما عدهای از منتقدان معتقدند رفتار «خسرو» با توجه به شرایط شخصیت، منطقی نبود.
نقد بیراهی نیست، اما من به عنوان فیلم ساز میخواستم بعضی وقایع که مربوط به این دوران است، بدون قضاوت روی پرده، ثبت و دیده شود. ما دورانهایی را گذراندیم و واحدهایش را پاس کردیم که الان دیگر فراموش کردیم و اگر هم به یاد بیاوریم به آن دوره میخندیم. این موضوع هم باید جایی ثبت میشد، چون «زیبا صدایم کن» یک فیلم خیابانی و فیلم روز بود، فکر کردم که این اتفاق را در حاشیه خیابان ولیعصر داشته باشیم، آن افرادی هم که میگویند ناگهان از حالت یکدستی رابطه پدر و دختر دور میشویم، به نظرم خیلی بیراه نمیگویند.
امروزه فیلمهای غیرکمدی مسیر سختی برای فروش دارند، بعضی از فیلمهای خوب از جمله ساخته شما به اندازه ظرفیتشان دیده نمیشوند و کمدیها پرفروش هستند، به نظرتان برای استقبال مردم از فیلمهای اجتماعی چه باید کرد؟
واقعا نمیشود کاری کرد، شرایط جامعه باید عادی شود و ان شاءا... فضا کمی معقولتر شود. وقتی مردم شادی ندارند، دوست دارند که آخر هفته بخندند، اما مشکل اینجاست که بعضی از این فیلمها متاسفانه این قدر سادهانگارانه به موضوع نگاه کردهاند که حتی مخاطب را نمیخندانند! مثلا «فسیل»، «70 سی» یا قبلتر «ورود آقایان ممنوع» فیلمنامههای خوبی داشتند و روی فیلمنامه آنها کار شده بود، تماشاگر هم لذت میبرد، اما امروزه بعضی کمدیها فقط وانمود میکنند که کمدی هستند، اما نیستند. شرایط اجتماعی باید کمی تغییر کند، کاری از دست ما ساخته نیست، فقط باید تلاش کنیم این نوع سینما همچنان زنده بماند.
قصد ندارید وارد عرصه سریالسازی شوید و مجموعه نمایش خانگی تولید کنید؟
اصلا تحمل این مدل کار را ندارم، سریال ساختن و این که مثلا شش ماه یا یک سال هر روز صبح بروی سرکار، برای من شبیه کار کارمندی است! شاید یک زمانی سریال ساختم، اما فعلا تصمیمی در این باره ندارم.
پروژه جدیدتان مشخص شده است؟
خیر فعلا هیچ چیز قطعی نیست، باید اکران «زیبا صدایم کن» تمام شود و بازخوردها را ببینم.
10 صفحه اول
پربازدیدترین اخبار
اخبار برگزیده
-
قهرمان؛ نامدار در آینه زمان
-
گریزان از قبول خطا
-
پاتک ایرانی به تک آمریکایی
-
چه کسی سرمربی تیم قهرمان خواهد شد؟
-
خطر خوشبینی افراطی در اقتصاد
-
اسارت در چرخه لذت و نفرت
-
فرصت دوباره جنگ اوکراین برای ایران
-
بنبست همیشگی وجود ندارد
-
تذکر به اپراتورها؛ بی کیفیت اید
-
معمای جسد خون آلود در کیسه زباله!
-
حکمرانی محلی، مطالبهای بر زمین مانده
-
ترکش های یک جهنم نمایشی
-
صفر تا صد عروسی اقساطی!