
سوار تاکسی بودم، خواستم قبل از پیاده شدن به راننده پول بدهم تا اگر خرد لازم داشت بتواند تا آخر مسیر جور کند. برگشت با چشم اشاره کرد تا پول را بدهم به آقای کناریام. من هم پول را به او دادم و کل راه زل زده بودم تا پولم که دردستش بود را به راننده بدهد. اما او بی تفاوت نشسته بود و به روی خودش نمیآورد. به مقصد رسیدم و دیدم پولم را به راننده نداد. منم عصبانی گفتم: «آقا خجالت بکشین، چرا پول رو نمیدین به راننده؟» مرد با تعجب نگاهم میکرد که راننده گفت: «خانم باقی پول خودشونه!» میخواستم محو شوم تا مدتها در آن خط اصلا سوار تاکسی نشدم!